جدول جو
جدول جو

معنی زنده گردانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

زنده گردانیدن
(چَ نُ / نِ / نَ دَ)
حیات بخشیدن، شفا دادن. (ناظم الاطباء). رجوع به زنده کردن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ عَ صَ)
پیچیدن. (یادداشت مؤلف) : ازاری گرد سر اندر گردانید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به گردانیدن شود، نوشیدن. بیکبار نوشیدن:
تا خبر یابم جامی دوسه اندرفکنم
رخ کنم سرخ و فرودآیم با ناز و بطر.
فرخی.
، داخل کردن: تو هم اکنون نزد افشین روی و اگر بار ندهد خویشتن را اندرافکنی و بخواهش و تضرع و زاری پیش این کار بازشوی. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 174). و رجوع به افکندن و انداختن شود
لغت نامه دهخدا
(جَ تَ)
خسته کردن (به معنی متداول امروز). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرسوده کردن: تلغب، مانده گردانیدن. (منتهی الارب). و رجوع به مانده گردیدن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ خَ زَ دَ)
زنده شدن. زنده گشتن. حیات یافتن:
وگر این شب درازم بکشد در آرزویت
نه عجب که زنده گردم به نسیم صبحگاهی.
سعدی.
جز حسرت آنکه زنده گردم
تا پیش بمیرمت دگر بار.
سعدی.
بسوزاندم هر شبی آتشش
سحر زنده گردم به بوی خوشش.
سعدی.
- زنده گردیدن ملک، احیای آن، سامان و رونق یافتن آن: اگر امیر بیند در این باب فرمانی دهد، چنانکه از دیانت و همت وی سزد تا... آن اوقاف زنده گردد و ارتفاع آن به طرق وسبل رسد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 37).
- زنده گردیدن نبات، سبز و باطراوت شدن آن:
به نسیم صبح باید که نبات زنده گردد
که جماد و مردگان را خبر از صبا نباشد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از اندک گردانیدن
تصویر اندک گردانیدن
اندک کردن
فرهنگ لغت هوشیار